روزى همراه گروهى از زنان با يكى از علماى يهود گفتگو مى كرد كه رهگذرى جوان و بلندقامت توجهشان را جلب كرد. عالم يهودى از خديجه خواست او را به مجلس فراخواند او رهگذر را به منزل آورد، عالم يهودى از جوان خواست كتف خود را بنماياند. رهگذر پيراهن خود را كنارزد. او به دقت نگريست، درخشش نور نبوت را كه در كتابهايشان بشارت داده شده بود، در كتفش ديد و گفت: اين مُهر پيامبرى است.
خديجه، بعد از سؤال از دليل عالم يهودى و دريافت جواب گفت: اگرعموهايش اينجا بودند اجازه نمى دادند تو چنين كنى، زيرا بهشدت از وى مراقبت مى كنند.
عالم يهودى گفت: او با زنى از قريش كه بزرگ قبيله اش شمرده مى شود، ازدواج خواهدكرد. علاوه بر اين يك بار نيز درخواب ديد كه خورشيد بالاى مكه چرخيد و درخانه اش فرودآمد. او اين خواب را با پسرعمويش"ورقة، كه مسيحى بود و با كتب آسمانى آشنايى داشت، درميان نهاد. ورقه گفت: با مرد بزرگى كه شهرت جهانى مى يابد ازدواج خواهى كرد.
مجموعه شواهد فوق خديجه را وامى داشت كه از راهى عاقلانه گمشده اش را سوى خود بكشاند، پس شخصى را نزد امين قريش فرستاد و پيام داد كه با مقدارى ازاموال او به تجارت بپردازد و چون امين پذيرفت او را با بهترين كالاها و غلامش ميسره راهى شام كرد. گروه كثيرى از تاريخ نگاران براين عقيده اند كه ابوطالب از خديجه (س) خواست تا مالى براى تجارت در اختيارمحمد (ص) بگذارد. گروهى ديگر با اين نظر به مقابله پرداخته، مى گويند: عزت و شرف ابوطالب اجازه نمى داد كه آنها اجير شخص ديگرشوند. پس بايد گفت كه وى به طور مضاربه به تجارت پرداخت و اجير خديجه نشد. ميسره در بازگشت كرامات امين قريش، خصوصا ملاقات راهب با وى، را براى خديجه بازگوكرد.